بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

باور نمیکنم اینک بی توام

کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،  

تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

در حسرت چشمهایت هستم ، 

چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده

در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،

هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...

این رودها...

این روزها دلم اصرار دارد

فریاد بزند

اما . . .

من جلوی دهانش را می گیرم

وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد !!

این روزها من . . .

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...!

زندگی به من آموخـت...

که هیچکس

شبیه حرفهایش نیست...!!

بی تو...

تو سکوت می کنی

فریاد زمانم را نمی شنوی !

یک روز من سکوت خواهم کرد !

تو آن روز

برای اولین بار

مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید !!!

فهم...

خدایا .... به من فهم و شعور بده
تا برای آنچه که تقدیرم نیست اشک نریزم ... !!!

 

 

 


این روزها
جای خالی " تـو " را
با عروسکی پر می کنم
که همانند توست
مرا " دوست ندارد "
احساس ندارد
اما هر چه هست
" دل شـکـســتـن " را
بلد نیست

 

 

ای کاش...

 ای کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود!

 ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم

 نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم !

 ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم !

ای کاش کودک بودم تا تنها نگرانی زندگی ام شکستن نوک مدادم بود !

ای کاش کودک بودم که هیج وقت عاشق نمیشدم !

خدایا ای کاش کودک بودم !

زمستانی

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه , گوشت بدن خودشو میکند


و میداد به جوجه هاش میخوردند


زمستان تمام شد و کلاغ مرد!


اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند:


آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری!


این است واقعیت تلخ روزگار ما..!

این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است

که همه روزهایم را بر باد داد

این ساعتها چقدر کند می گذرد

پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ...

نه با تو نیستم...

بـا تـ ــو نیستــم ، بــه خودتــ ـــ  نگیــ ــر ، اصلا تـ ــو یکــی نخـــوان ...

دارم بــا خودم زمــزمـه مـی کنـ ــم ، بــا خودم حرفـ ـــ  می زنـــم ...

دلگیـ ــرم از آدم هـایـی کـه می آیند و می روند و پشتـ ــــ  سرشـ ـان را هــم نگـ ـاه نمی کنند ...

نمی بینند کــه پشتـ ـــ  سرشـ ـان بـه جـای کـاسـ ـه ی آبــ ــــ ، اشکـ ـــ  ریختـ ـه می شـــود ... 

بـه جـای خداحـافظـی ، بغـ ـض می کنند ...!

از تــو دلگیـ ــر نیستـم ، رفتـن حق آدم هـاستــ ـــ  !! بــا خودم حرفــ ـــــ  می زنــم .

دلم گرفته آسمون

دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم 



  شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم 



 انگاری کوه غصه ها رو سینه من آمده 



آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده



  دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم 



 تو روزگار بی کسی یه عمر که دربدرم



  حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم 



  من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم 



  دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن



    نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن 



   منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم 



  برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم 



 آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن 



 نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن

گفتی که می جویم تو را
گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی
گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه شرر
 آید ز در ؟؟
گفتم که با افسونگری او را ز سر وا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو رو گویم برو؟؟
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

شکلکهای جالب و متحرک آروین

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره…من…تو…ما…کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟…زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و …سال نو مبارک …چون همیشه امیدوار وسال نومبارک…

سلام به همه

عیدتون مبارک